عاشقم... عاشق آن « میم » که می آید آخر عزیز و مرا می کند مال تو !!
عاشقم... عاشق آن « میم » که می آید آخر عزیز و مرا می کند مال تو !!
خدایا! لطفا فردا صبح ار روی آن یکی دنده‌ات بیدار شو ما به خوشبختی نیاز داریم ....تو به کمی تنوع..
نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط سید امیر |

از بابا پرسيدم بچه چه جوری مياد توی شکم مامانش ؟

بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بيا بريم توی حياط. به حياط رفتيم.

بابا يکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت

- اين بته اول يک تخم کوچيک بوده. بعد اين تخم رو تو زمين کاشتيم.

بعد بهش آب داديم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده اين بته بزرگ که می بينی.

منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی

... - با دست کاشتی يا با بيلچه ؟

بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت

- با يک جور بيلچه مخصوص

- پای من آب هم دادی ؟

-آره٬ آب هم دادم

- با آب پاش دادی يا با شلنگ ؟

بابا نگاه تندی به من کرد.

چرا عصبانی شده بود ؟ ولي من بايد بدونم

- با شلنگ پسرم

- بابا ٬ خودتون آب دادين يا مش رضا باغبون؟

 

بابا يک دفعه برگشت و يک چک زد تو گوشم و گفت

- برو گمشو پدر سوخته.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: